بیائید
یاران دل مرا بنگرید ! او صبورانه کشتی احساساتم را از قطب انجماد تا مرکز جاری عشق هدایت کرده است پس هم اینک می توانم با صدای رسا به همه بگویم همسفران دوستتان دارم .
بیائید یاران ، بیائید که اندیشه های سبزم ، در باغ مهر ریشه دوانیده اند ،علفهای هرز? کینه و ریا و نیرنگ را با درایت صفا و صمیمیت زائل کرده ام و هماره مشق محبت نوشته ام تا رویش صداقت را در دلم نظاره گر باشید .
بیائید یاران ، بیائید با من باشید ، بیائید که ظلمت تباهی را شکسته و دامنه هستیم را تا ابدیت نور گسترده ام و در امتداد طلوع خورشید می دوم تا به چشمه جوشان معرفت برسم .
بیائید یاران ، بیائید که باده شبگیر نوشیده ام ، چشم را از بدبینی ، اندیشه را از رذالت ، و دل را از هوی پاک کرده ام و هم اینک مست مست در بستر نور خفته ام تا خورشید عدالت طلوع کند .
بیائید که بهار اندیشه و کلام ، غنچه بغض را در گلویم شکفته و میتوانم فریاد بزنم که بارالها :
عاشقمان آفریدی پس یاریمان کن تا عشق بورزیم